آنجا که باید
فرزام قورباغه شده است. با عینک دایرهای و پاهای بلند. زبانش را به قصد شکار مگس میچرخاند. بچهها ریسه میروند. هلیا تنبل است…
عقلکلها
سلام خدای مهربان! امیدوارم حالت خوب باشد.
این اولین بار است که من برای تو نامه مینویسم آخر خیلی ناراحت هستم و میخواهم پیش تو …
گلدان را نخور!
دلم برای دورانی که با دوستانم تنها بودیم و با هم وقت میگذراندیم تنگ شده است. آن دورانی که هیچ موجود دوپای سه وجبی و زبان نفهمی که…
هیولای کلیسای سنت استپانوس
من هنوز هم آن تکه فیلم منحوس را در گالری گوشیام نگه داشتهام. فضای تاریک اطراف که …
یک لقب تلخ لعنتی!
در یک چشم برهمزدن زندگیام زیرورو شده بود. فکر میکردم دیگر هیچ وقت رنگ شادی را نمیبینم. اسیر یک لقب تلخ شده بودم…
سبقت با سرعتِ مجاز!
من امروز مُردم. در واقع کشته شدم. باز هم بخواهم دقیقتر بگویم، یک پراید سفید ناگهان…
یک هشتم از سهمِ خانه!
مامانشمسی رو به موت بود. آرام و بی صدا. نه حرفی میزد و نه به اطرافش عکسالعملی داشت. هنوز…