آیا کفگیرِ قلمتان به ته دیگ ایدهها اصابت کرده و دیگر نمیدانید چه بنویسید؟ برای اینکه بیشتر دلتان بسوزد باید بگویم که موساها نُه عدد پری زیباروی از نیمه خدایان اساطیری یونان بودند که وظیفهٔ رساندن ایده و الهام به نویسندگان و هنرمندان را بر عهده داشتند. ولی غصه نخورید. از آنجا که در عصر ما از این خبرها نیست، نویسندگان راهکارهای مخصوصی برای پیدا کردن ایده پیشنهاد کردهاند. مثلا «دن براون»، نویسندهٔ آمریکایی ژانر هیجان معتقد بود برای الهام گرفتن و پیدا کردن ایده باید دقایقی از پا آویزان شود. البته که تضمینی وجود ندارد کار با چند دقیقه راه بیفتد و از لنگ آویزان شدن هم که میدانید خطرات خودش را دارد، از جمله پاشیده شدن مغز به گلهای قالی و فرو رفتن لالهٔ گوش در کشکک زانو… بگذریم. خبر خوب این است که حقیر به عنوان پری زیباروی دهم قصد دارم چند تا از راههای پیدا کردن ایده و الهام را برایتان برملا کنم. لطفا تا انتهای این مقالک با من همراه باشید. البته میل خودتان است، میتوانید به روش دن براون عمل کنید.
۱. روزنامه بخوانید!
اولین راه پیدا کردن ایده صفحهٔ خبر روزنامههاست. نمونهٔ امتحان پس دادهاش هم «جان گریشام» نویسندهٔ مشهور آمریکایی است. او گفته برای نوشتن داستانهایش از آگهی ترحیم روزنامهٔ نیویورک تایمز الهام میگیرد. البته جان گریشام نویسندهٔ جنایی است و شما میتوانید سراغ خبرهای شادتر هم بروید. اما لطفا موقع انتخاب خبر، اولین جملهٔ «تولستوی» در کتاب «آناکارنینا» را در نظر داشته باشید و بعد انتخاب کنید. او میگوید: «همهٔ خانوادههای خوشبخت شبیه همدیگر هستند، ولی هر خانوادهٔ بدبختی به طریق خودش بدبختی و ناکامی را تجربه میکند.». واقعا حق با تولستوی نیست؟! دربارهٔ بدیها و بدبختیها چیز بیشتری میتوان نوشت. وقتی اوضاع خوب است، خوب است دیگر؛ خواننده با خیال آسوده کتاب را میبندد و چرتش را میزند.
کمی که خبرها را ورق بزنید ایدهها خودشان توی مغزتان راه میافتند. بیایید امتحان کنیم. مثلا به این خبر توجه کنید: «درمان جدیدی برای آلزایمر پیدا شده است.» این خبر چه تأثیری روی آدمهای مختلف دارد؟ خب، یک نفر که فوبیای فراموشی دارد خاطرش کمی آسوده خواهد شد. زنی که پدرش تازه مبتلا شده، با خواندن خبر برای در و همسایه شلهزرد میپزد. دیگر چه؟ فکر میکنید کسی که مادرش هفتهٔ پیش به خاطر فراموشی به خیابان زده و گم شده با خواندن خبر چه حالی پیدا میکند؟ اگر مادرش مرده باشد چه؟ هر قصهای میتوانید بسازید. حالا شما از فرو ریختن یک ساختمان، سقوط یک هواپیما و گم شدن چند کوهنورد یا هر خبر دیگری الهام بگیرید.
۲. سفر را جدی بگیرید!
برای پیدا کردن ایده از سفر غافل نشوید. به قول ابنبطوطه: «سفر ابتدا شما را لال و سپس تبدیل به داستان نویس میکند.» البته که منظور ابنبطوطه سفری نیست که با جتاسکی از روی موج بپرید و دل و رودهتان از هم بپاشد، بعد هم در آن رستورانهای لوکسی که از بدو ورود مردان و زنانی به خوشتیپی حوریان بهشتی قربان سر تا قدمتان میروند بنشینید و با حال نزار سالاد سزار بخورید. منظور سفری است که بتوانید به صدای مردم بومی شهر گوش بدهید، قصهٔ یک مسجد قدیمی را از پیرمردهای بازنشسته و پیرزنهایی که برای خرید آمدهاند بشنوید و کشف کنید پسر و دخترها در کدام خیابان همدیگر را پیدا و در کدام میدان گم میکنند و خلاصه برای اینکه روح خیابانهای شهر را دریابید.
هم نوشتن و هم خواندن دربارهٔ سفر جذاب است، آنقدر که یک قالب مستقل به نام «سفرنامه» طراحی شده است. یعنی شما در عین اینکه میتوانید برشهایی از تجربههای سفرتان را در داستان، جستار، مقالک یا هر چیزی که مینویسید به کار ببرید، میتوانید تمام روایت سفرتان را هم یکجا در قالب سفرنامه بنویسید. سفرنامه دربارهٔ اماکن، آدمها، غذاها و تمام کشفیات و برداشتها و اتفاقات یک شهر یا کشور است.
برای خواندن مقالک «۵ نکتهٔ مهم برای نوشتن سفرنامههای دوست داشتنی» اینجا کلیک کنید.
۳. پیادهروی کنید!
پیشنهاد سوم این است که برای پیدا کردن ایده زیاد پیادهروی کنید. نویسندههای زیادی از پیادهروی به عنوان شاهراه پیدا کردن ایده استفاده میکردند. مثلا چارلز دیکنز هر روز ساعت دو بعد از ظهر نوشتن را متوقف و برای یک پیادهروی سه ساعته در خیابانهای لندن شال و کلاه میکرد. او میگفت در پیادهرویهایش به دنبال تصویرهای بیشتر و ادامهٔ داستانش بود. هر چیزی که مینویسیم یا برای آدمهاست یا دربارهٔ آدمها؛ و پیادهروی ما را با همین آدمها مواجه میکند. حتی اگر این مواجه شدن به اندازهٔ شنیدن تشر مادری به کودکش یا تبلیغات بداههٔ یک دستفروش باشد.
یک نوع دیگر از پیادهروی هم هست که نقاشها انجامش میدهند. حتما توی فیلمها دیدهاید که نقاشها بوم و رنگهایشان را میزنند زیر بغلشان و میروند لب دریاچه و دل جنگل که از طبیعت و آدمها الهام بگیرند و نقاشی بکشند. اینکه چطور آن همه خرتوپرت را بار میکنند هنوز برای من معماست؛ اما به هر حال شما که آن همه قلمو و تیوپ رنگ و سهپایه ندارید. دفترتان را بردارید و راه بیفتید. پرسه بزنید. به آدمها، گفتوگوها، چهرهها، مکانها، اشیاء و تصاویر نگاه کنید. هر جا فکر کردید: «این دیگر خودش است، همانی که میخواهم دربارهاش بنویسم»، توقف کنید و بنویسید.
برای خواندن مقالک « چگونه با تقلید از نویسندگان بزرگ، نویسنده شویم.» اینجا کلیک کنید.
۴. به دوستتان نامه بنویسید!
چهارمین راه پیدا کردن ایده نوشتن نامهای به دوستتان است. تا حالا با دوستان صمیمیتان حرف کم آوردهاید؟! معلوم است که نه! آدم حتی چیزهایی که صد بار توی آینه از خودش قول گرفته که به هیچکس نگوید را هم به دوستان صمیمیاش میگوید. من و دوستانم به این دست اعترافات میگوییم: «اعترافات پا منقلی». معمولاً از کجا شروع میکنیم؟ از جملهٔ همیشگی «مردم شانس دارنا!» یا چیزی به همین پیش پاافتادگی. این را که به کجا میرسیم البته فقط خدا میداند. پس یک کاغذ بردارید و شروع کنید. ایرادی ندارد، از کلیشهها بنویسید ولی آنقدر ادامه بدهید تا به جاهای خوب برسید. اسرار مگو، خباثتهای یواشکی که در حق آن یکی دوستتان کردهاید و … همه چیز را بنویسید. نه فیلتر کنید و نه به عقب برگردید. شما دارید با دوستتان صحبت میکنید، پس نمیتوانید جملهٔ قبل را پاک یا اصلاح کنید. فقط ادامه بدهید. بعد از استخراج ایدهها میتوانید نامه را با بنزین آتش بزنید.
حالا کلی ایده و مواد خام در متن نامه دارید که میتوانند یک جستار یا داستان باشند. فقط کافی است کمی بیشتر روی آن کار کنید. ماجراها و اسامی را تغییر بدهید. یا اصلا ممکن است یک گزارش یا داستان کامل باشد. مثل گزارشی که «تام وولف» در قالب نامه برای سردبیر مجله اسکوایر نوشت و سردبیر فقط اسم خودش را از بالای متن حذف و بقیهاش را چاپ کرد.
برای خواندن مقالک «چگونه نامهای خواندی و ماندگار بنویسیم؟» اینجا کلیک کنید.
۵. بهگوش باشید!
پنجمین راه پیدا کردن ایده زیستن با آدمهاست. معمولاً شبها و روزهای امتحان از آن وقت و ساعتهایی است که آدم هوس میکند برود از بازار ماهیفروشها ماهی تازه بخرد و سر راه سبزی قلیهماهی. و بعد هم با عمهٔ پیرش تماس بگیرد ببیند قلیهماهی را چطور میپزند. و در جواب او که میپرسد: «مگه تو از ماهی بدت نمیاومد؟» بزند زیر گریه و بگوید: «امتحان دارم آخه.» البته این فرایند دردناک در خوابگاه بسیر جذاب است. تعدادی دانشجو با چشمهای گودافتاده از فرط بیخوابی دور هم نشستهاند و در حالی که جزوهٔ پیش رویشان روی زمین ونگ میزند، برای هم داستانهای باورنکردنی تعریف میکنند. مثلاً من شاید یادم نیاید چطور متغیر را به سیمپلکس وارد و تابع را بهینه کنم. اما یادم هست که پدرشوهر عمهٔ هماتاقیام پیرمردی است به نام عامو مش جواد. و یکبار که سنگ کلیه داشت باعث میشد سهم ناچیزی از عمر درازش را بدهد به ما و شب با یک گونی کرفس میآید خانه. و پس از استعمال کامل کرفسها عمرش تمدید شده، به زیست خود ادامه میدهد.
در زندگی خوابگاهی برای پیدا کردن ایده حتی لازم نیست که سرتان را بچرخانید. هر جایی که آدمها باشند قطعا پر از ایده است و خوابگاه به خاطر اعتمادی که میان ساکنینش هست، دسترسی به قصه هر فرد را برای شما آسان میکند. فقط باید شنونده خوبی باشید. «هیلاری منتل» در جواب الهام چیست؟ میگوید: «هشیاری ابدی». شب و روز و خواب و بیدار در انتظار مصالح مورد نیاز. اگر قبل از ورود به معدنی به نام خوابگاه این نقل قول هیلاری خانم را به خاطر بسپارید و در برابر جریان قصهها هوشیار باشید، قول میدهم کارکردش از پریان زیباروی اساطیری هم بیشتر باشد.
اگر تا اینجای مقالک همراه من بودید حتما متوجه شدهاید که پیدا کردن ایدهها فقط قدم اول مسیر نویسندگی است. برای برداشتن قدمهای بیشتر و طی کردن مسیر به چیزی بیشتر از پیدا کردن ایده و الهام نیاز دارید. آموزش دیدن، انجام تمرین و یک استاد راهنما که خودش مسیر نویسندگی را رفته باشد به شما کمک میکنند ایدههایتان را بهتر بپزید و متنهای دلچسب و خوشمزه بنویسید. مجموعه قلمزن با داشتن تمام این ویژگیها آماده است که در مسیر رسیدن به این هدف به شما کمک کند. پیشنهاد میکنم برای ثبتنام و اطلاعات بیشتر به «دورههای نویسندگی قلمزن» سری بزنید.
آخرین دیدگاهها