ما به مدت دو هفته در کوهستانی به نام «صخرههای کانادایی» برای طبیعتگردی چادر زدیم. وقتی ماجراهایی را که در این دو هفته بر ما گذشته بود برای دوست و آشنا تعریف کردیم، همه میگفتند باید داستان آن را بنویسیم. پدرم «مارتی»، همۀ جزییات سفر را برای اهداف درمانی جمعآوری کرده بود و در پوشهای نگه داشته بود. پانزده سال بعد، من آن پوشه را پیدا کردم و تصمیم گرفتم از آن کتابی بنویسم. بعد از چند سال تلاش و همکاری با پدرم، توانستیم داستان اورا به صورت جستاری با نام «چادر هفت نفره: یک طبیعت گردی ماجراجویانه در جنوب غرب کانادا» بنویسیم.
خوشبختانه ما یک پیشنویس داشتیم. با اینکه این پیشنویسها نیاز به بازبینی و ویرایش زیادی داشت اما توانستیم به کمک آن کار را جلو ببریم. ما درحین ویرایش این مطالب و تبدیلش به یک متن پاکیزه، نکتههای زیادی یاد گرفتیم که به راحتی میتوانستیم صدها نکته از آن را به اشتراک بگذاریم. با این حال، با توجه به اهمیت آنها، سعی کردیم همۀ این نکتهها را در پنج نکتۀ کلی خلاصه کنیم:
۱. مخاطبتان را مشخص کنید
همۀ ما داستانی برای تعریف کردن داریم. اما لزوماٌ آن را برای همه تعریف نمیکنیم! آیا شما برای دوستان و آشنایان نزدیکتان مینویسید؟ یا برای نوههایتان؟ یا برای کل دنیا؟ جزییات داستان شما با توجه به اینکه مخاطب شما چهکسی است و چه ویژگیهایی دارد، مشخص میشود.
وقتی برای اولینبار خاطرههای پدرم را خواندم، نتوانستم آن را زمین بگذارم. همۀ آن مطالب برایم جذاب و دوست داشتنی بود. چون دربارهٔ خانوادهٔ خودم بود. البته دوستان نزدیکمان هم که ما را خوب میشناختند، آن را دوست داشتند. اما هدف ما عموم مردم بود. بنابراین، شاخوبرگ اضافهٔ داستان را زدیم. سعی کردیم یک داستان پیوسته بنویسیم تا برای مخاطبان گستردهتری جالب باشد.
در طول نوشتن کتاب، مدام به خودمان یادآوری میکردیم که خواننده هیچچیز در مورد ما یا سفرمان نمیداند. این دیدگاه باعث شد تا خودمان را جای خواننده بگذاریم و بعضی ویژگیهای شخصیتی که فقط برای خانواده خودم جالب بود یا اتفاقاتی را که گفتنشان ضرورتی نداشت حذف کنیم.
۲. چهارچوب مناسب داستان را پیدا کنید
برای شروع و پایان داستان، لحظۀ مناسب را پیدا کنید. جملات اولیه باید به حدی جذاب باشند که خواننده را مثل یک ماهی به قلاب بیاندازد. برای نوشتن خاطرات خود به سبک جستارنویسی، باید تنها روی قسمت مشخصی از زندگی تمرکز کنید. لازم نیست همۀ زندگیتان را از اول شرح دهید. برای مثال، جینت والز، دهههایی از زندگیش را در کتاب «قلعۀ شیشهای» نوشته است. بیل برایسون، در کتاب «پیادهروی در جنگل»، چندین ماه راهپیماییاش را در مسیر آپالاچی نوشته است. من و پدرم تصمیم گرفتیم حدود دو هفته از طول سفرمان را شرح دهیم. هر بازۀ زمانی را که انتخاب میکنید، مطمئن شوید که مطالب لازم را برای توصیف آن دارید. یک کتاب استاندارد، حداقل شامل پنجاههزار کلمه است.
دستنوشتههای پدرم از آن دوران، چند ماه قبلتر از سفر اصلی شروع میشد. ما آن قسمت را حذف کردیم، چون به اندازۀ کافی جالب نبود. زمانی که من و خانوادهام در هواپیما نشسته بودیم تا به خانه برگردیم، لحظهای سرشار از احساسات بود که انگار برای پایان داستان خلق شده بود. البته داستان دقیقاٌ با این صحنه تمام نمیشد. ما چند جمله را به عنوان سخن پایانی نوشتیم و داستان را تمام کردیم.
بعد از مشخص کردن شروع و پایان مناسب، حالا میتوانید داستان میان این دو را شکل دهید. از خودتان بپرسید مشکل چه بود و من چطور آن را حل کردم؟ چه چیزی یاد گرفتم؟ این تجربه چطور من را متحول کرد؟ از این جوابها برای مشخص کردن موضوعات داستان استفاده کنید. شخصیتها را بسط دهید و داستانتان را بسازید. برای آن که بتوانید در مورد شخصیتها به مخاطب اطلاعات بدهید از تکنیک برگشت به گذشته استفاده کنید.
۳. صادق باشید
دقت و صحت اطلاعات بسیار مهم است. اگر خواننده موقع خواندن داستان، احساس کند که مطلب دور از واقعیت است یا بین اطلاعاتی که دادهاید تناقض هست، علامت سوال بزرگی در ذهنش شکل میگیرد و کل داستانی را که حقیقت داشته است، زیر سوال میبرد. حافظه برخلاف حقیقت انعطافپذیر است. به این معنی که گاهی شما تکههایی از گذشته را به خاطر میآورید. حافظۀ شما بخشهای گمشدهای را میتواند تخیل کند که گاهی از حقیقت آنچه واقعاٌ اتفاق افتاده است، فرسنگها فاصله دارد. سعی کنید حقیقت را بنویسید و مطمئن شوید که تمام جزییات درست باشد. دو یا سهبار همۀ تاریخها، مکانها، توصیفات و اسمها را چک کنید. وقتی که ما در فصل اول کتاب با این جمله به ماه کامل اشاره کردیم: «ماه کامل، حواستان باشد که ۵۱ سال پیش ظاهر شد»، در مورد همۀ حالتهای ماه تحقیق کردیم تا اطلاعاتی که میدهیم قابل تایید باشد. یادآوری دقیق مکالمهها غیرممکن است. اما سعی کنید جملات کلیدی که هر یک از شخصیتها استفاده میکند را بنویسید.
درست بودن اطلاعات در مورد شخصیت خود شما هم صدق میکند. دربارهٔ اینکه چه کسی هستید و چه تجربهای داشتهاید، صادق باشید. لازم نیست که عمیقترین و تاریکترین رازهایتان را برملا کنید. مگر اینکه خودتان بخواهید! اما باید خوبی، بدی و زشتی درونتان را نشان دهید. همچنین نقاط قوت، نقاط ضعف و اشتباهاتتان را بنویسید. در اغلب اوقات، خواننده با شکستهای شما بیشتر از موفقیتهای شما همزادپنداری میکند. به علاوه، این ویژگیهای شخصیتی برای مخاطب جذابتر هستند. یک خوانندۀ باهوش میتواند یک داستان خام را که مثل عکسی بیکیفیت است، از یک داستان پرقدرت که مثل عکس فیلتر شدهای در اینستاگرام است، تشخیص دهد.
۴. نگویید، نشان دهید
اولین نسخۀ کتابی که با پدرم نوشتیم، بسیار حالت گزارشی داشت. وقتی با انتشارات «ساندرا جونز» شروع به همکاری کردیم، این مشکل حل شد. ساندرا به عنوان ویراستار، به ما یاد داد که چطور داستانمان را از طریق احساسات، رفتارها، دیالوگها و افکارمان نشان دهیم. این باعث میشود که نوشته جذابتر شود. در جستارنویسی نشان دادن این جزییات حسی به مراتب سختتر از یک داستان تخیلی است. در جایگاه یک قصهگو، ما دور آتش مینشینیم و قصه میگوییم. اما اگر در حال نوشتن یک کتاب هستید، باید آن قصه را نشان دهید! برای مثال؛ بهجای اینکه بگوییم: «سارا اسبها را دوست دارد»، این کار را انجام میدهیم:
«سارا، اون چیه دور گردنت؟»
با شوق نگاهم کرد و گفت: «ژاکتمه». گره آستینها را دور گردنش محکمتر کرد. در حالی که نفس عمیقی میکشید، ادامه داد: «بوی اسب میده. دیگه هیچوقت نمیشورمش».
۵. سرگرمم کنید
برای آنکه بتوانید مخاطب را برای خواندن ادامۀ کتاب ترغیب کنید، باید مقداری شوخطبعی وارد ماجرا کنید. هرچیزی که داستان را از مسیرش منحرف میکند یا به موضوع اصلی داستان ربطی ندارد، بیتردید حذف کنید. حقایق و اطلاعات جالب را بین فصلها پخش کنید.
برای مثال؛ مارتی و دوستانش در ماه جولای «گرند کنیون» را پیمودند. از آنجایی که آمادگی لازم برای این پیمایش را نداشتند، به دردسر بزرگی افتادند. برای اینکه نشان دهیم موقعیتی که داشتند تا چه حد خطرناک بوده است، اطلاعاتی از میزان مرگبار بودن پیمایش این دره به مخاطب میدهیم. «گرند کنیون، جزو مرگبارترین پارکهای ملی است. به طور میانگین، سالیانه دوازده نفر بر اثر گرمازدگی، کم آبی بدن، غرق شدن و حتی پرت شدن از صخرهها کشته میشوند». با صحبت از صخرههای مرگبار خواننده شوکه میشود! زمانی که پایان یک فصل را مینویسید، آن را به طور کامل نبندید. سرنخهایی از ادامه ماجرا به خواننده بدهید تا از هیجان دانستن ادامۀ ماجرا، نتواند کتاب را زمین بگذارد.
1 دیدگاه در “۵ نکته برای نوشتن کتاب از خاطرههای شخصی”
با سلام و احترام. بسیار جالب و مفید بود. سپاس از شما