وقتی حرف کاربرد نویسندگی در عشق و عاشقی میشود همه یاد نامه نوشتن میافتند. حتما شما هم این خاطره را زیاد از نویسندهها شنیدهاید: «اندازهٔ موهای سرم نامهٔ عاشقانه نوشتم حتی نامههای عاشقانهٔ دوستانم را من مینوشتم.» یا شاید خود شما هم جزو آن عاشقانهنویسهای چیرهدستی بودید که کلی مشتری داشت و کار و بارش حسابی سکه بود. و حالا با منسوخ شدن آن نوع کلاسیک دلبری با نامه و گل خشکشده، برای آن عشقهای کاغذی که بوی گلبرگ یاس میداد حسرت میخورید. اما واقعا فکر میکنید تنها کاربرد نویسندگی در عشق همان نامهها بود؟ باید اعلام کنم که کاربرد نویسندگی در عشق آنقدر زیاد است که میشود به هر عاشق شیدایی گفت: «رو نویسندگی پیشه کن و قلم زدن آموز، هر قدر که توی اینستا بگردی همه هیچ است!» پس اگر مشتری یک عشق ماندگار هستید که گرد سالیان و ولنتاینها و سپندارمذگانها بر رویش بنشیند و همچنان تازه بماند تا انتهای این مقالک با من همراه باشید تا پنج کاربرد نویسندگی در عشق را برایتان بگویم.
۱. توانایی ابراز احساسات
اولین کاربرد نویسندگی در عشق، مهارت بیان احساسات است. معمولا وقتی آدمها به یک نگاه عقل از کف میدهند، ابتداییترین راهی که به ذهنشان میرسد این است که بروند به سارق قلبشان (که احتمالا بسیار هم سنگدل است) بگویند: «دوستت دارم»، شاید که موجب تسلای خاطرشان شود. اما وقتی صاف بروید سراغ معشوقتان و بهش بگویید: «دوستت دارم»، اگر شانس بیاورید و طرف یک جو عاطفه داشته باشد که بهتان نگوید: «برو بابا».
پرتکرارترین جواب بعدی این است: «بهم ثابت کن.» که صد البته منظورش این نیست که: «بده از چوب انار و فولاد اعلا برایت یک تیشه بسازند و با اولین اتوبوس بر سر کوه بیستون حاضر شو و از همانجا که فرهاد خدابیامرز ول کرد تو بکن.» منظورش همان جملهای است که در کلاسهای نویسندگی بسیار تکرار میشود: «نگو، نشان بده.» و چه کسی بهتر از یک نویسنده بلد است که عشق را نشان بدهد؟! و در کسری از ثانیه قاپ مردم را بدزدد؟
از تکنیکهای رندانهٔ نویسندگی برای بیان احساساتتان استفاده کنید. مثلا اگر به تازگی پیش سیمین جون مژه کاشته، میتوانید مثل حافظ بگویید: «مژگان تو تا تیر جهانگیر برآورد بس کشتهٔ دل زنده که بر یکدگر افتاد». یا مثلا اگر چهارتار شنبلیلهٔ درهم پیچیده روی سرش دارد میتوانید از جعد گیسویش بگویید که خانه خرابتان کرده. یا قدم برداشتنهای روزمرهاش را به خرامیدن آهو در دشت تشبیه کنید. فقط شور ماجرا را در نیاورید! مثلا یک جوری در توصیف موی و میانش اغراق نکنید که فکر کند او را اشتباه گرفتهاید و کلا عاشق کس دیگری هستید. هر چقدر بیشتر کتاب و شعر بخوانید امتیاز بیشتری از این مرحله میگیرید.
برای خواندن مقالک «چگونه نامهای خواندی و ماندگار بنویسیم؟» اینجا کلیک کنید.
۲. توانایی زیستن به جای دیگری
دومین کاربرد نویسندگی در عشق مهارت درک عاطفی است. خرتان که از پل باریک و به غایت لق دلبری (مخ زدن) گذشت وارد مرحلهٔ دوم میشوید که از اولی سختتر است. بله، باید شریکتان را درک کنید. و همین جمله آنقدر کلیدی است که مردم به خاطرش ابتدا آن نامههای عاشقانه را تکهپاره کرده و سپس وقت دادگاه میگیرند و جدا میشوند و بعد به اعضای فعال فامیل میگویند: «همدیگه رو درک نمیکردیم!»
اما چه کسی بهتر از یک نویسنده میتواند آدمها را درک کند؟ نویسندهای که شخصیتهای مختلف را خلق میکند به جای آنها زیست میکند و از قولشان حرف میزند. و نویسندهای که آنقدر کتاب خوانده که انگار در تمام اعصار با تمام مردم از پولدار تا فقیر از ظلمدیده تا جنایتکار زندگی کرده است و میتواند تصور کند جای هر کدام از آنها بودن چه حسی دارد.
پس گاهی با شریکتان مثل شخصیت داستانتان برخورد کنید. خودتان را جای او بگذارید و از منظر او به مسائل نگاه کنید. اینطوری احتمالا میفهمید چرا آبش با خالهٔ عزیزتان توی یک جوب نمیرود، شاید چون یک خالهٔ ناتنی داشته که در کودکی دور از چشم همه چک میخوابانده زیر گوشش و حالا او چشم دیدن هیچ موجود دوپایی که اسمش خاله باشد را ندارد. چرا از دورهمی پنجشنبههای خانهٔ مادربزرگتان بیزار است؟ شاید دوست دارد به جای نشستن بین جمعی که از دغدغههایشان سر در نمیآورد و گوش دادن به افاضات دربارهٔ آلودگی هوا و تورم، آخر هفتهتان را به پیادهروی و بحثهای عمیق بگذرانید. چرا بعد از مسواک زدن سر خمیر دندان را نمیبندد؟ واقعا میخواهید جواب این سوال را بدانید؟ متاسفانه این یکی در حیطهٔ کاربرد نویسندگی در عشق نیست و فقط خود خدا میداند. شما هم بهتر است دنبال جوابش نباشید.
۳.جزئیات
مهارت به خاطر سپردن جزئیات سومین کاربرد نویسندگی در عشق است. جزئیات برای یک رابطهٔ عاطفی ممدّ حیات است و مفرّح ذات. دوست داشتن یک نفر از بین هفت میلیارد جمعیت کرهٔ زمین که همگی چشم و گوش و بینی دارند یعنی: «من جزئیاتش را انتخاب کردهام.» خال کوچک روی انگشت اشارهاش یا افتادگی پلکش یا اینکه عاشق گاز زدن بیسکوئیت نم کشیده است. تمام جزئیاتی که او را از دیگران متمایز میکند. مثلا دنیا پر است از آدمهایی که اهمیتی نمیدهند که من معتاد احتکار وسایل نقاشیام. خب، داشتن یکی از این آدمها به چه کار من میآید؟ آدمی که وقتی دلم دارد برای مدادرنگیهای پلی کروم پشت ویترین قیلیویلی میرود با این سؤال احمقانه که: «مگه مدادرنگی قبلیاتو استفاده کردی که دوباره میخوای بخری؟» عیشم را کوفت کند.
باید جزئیات شریکتان را پیدا کنید و به خاطر بسپارید. ماهیچهٔ جزئیاتیاب مغز هیچکس (البته به جز کفبینها)، به اندازهٔ یک نویسنده فعال نیست. پس بازهم نویسنده باشید و همان طور که شخصیت یا مکانی را با جزئیات منحصربهفردش در متنتان برجسته میکنید، دربارهٔ شریکتان هم بگردید دنبال تمام چیزهای کوچکی که او را از دیگران متمایز میکند. و این تمایز را با شیوههای شاعرانه ابراز کنید.
۴.گوش دادن
چهارمین کاربرد نویسندگی در عشق مهارت خوب شنیدن است. پرتکرارترین جملهای که در و دیوار دفترهای مشاوره و درمان به خاطر دارند این است: «این اصلا به من گوش نمیده!» پسر پنج سالهٔ دوستم یکبار به مادرش گفته بود: «مامان تو خیلی دوستم داری!» دوست سادهام هم خیال کرده بود پسرکش چقدر زود بزرگ شده و به این درک رسیده است که او چه با فلاکت و مشقتی او را بزرگ کرده؛ اما فسقل خان توضیح داده بود: «چون وقتی میخوام حرف بزنم کاراتو ول میکنی و به من گوش میدی.» برای آن کودک شنیده شدن ارزشش از تمام اسباببازیها و فستفودها و لباسها ارزشمندتر بود. شاید بعدها به خاطر نیاورد که پدر و مادرش چقدر اضافهکاری کردهاند تا شهریه مدرسهاش را بدهند. یا به خاطر نیاورد برای خودشان لباس نو نخریدند تا او دو تا لباس جدید داشته باشد. اما شنیده شدن چیزی نیست که بشود فراموشش کرد. یک رابطهٔ ساده وجود دارد: «اگر دوست داشتنی در کار باشد پس به من گوش خواهی کرد.»
لطفا همانطور که در مصاحبهای مهم از پای تا به سر همه سمع و بصر میشوید تا تمام حرفهای مهم و غیر مهم را ثبت و ضبط کنید، همانطور هم به شریکتان گوش بدهید. انگار قرار است مصاحبهتان را در روزنامه چاپ کنند. ( خودم میدانم که هیچ روزنامهای حاضر نیست این کار را بکند)، اما گفتم فرض کنید و با دقت گوش بدهید. گاهی مثل یک کارشناس مصاحبهکننده سؤالات تخصصی بپرسید که بداند چقدر حرفهایش برایتان اهمیت دارد. و گاهی مثل یک پیر فرزانه فقط گوش کنید. حتی اگر دارد دربارهٔ حقوق پایمال شدهٔ تکسلولیهای آبهای آزاد حرف میزند. بعدش میتوانید یک لیوان گلگاوزبان دم کنید و بنوشید!
۵. بیان درست منظور بدون سوء تفاهم
آخرین کاربرد نویسندگی در عشق که در این مقاله میخواهم برایتان بگویم مهارت شیوا بیان کردن مقصود است. یک عبارت پرتکرار دیگر بین زوجها این است: «به خدا منظورم این نبود.» و صحنه را بهتان نشان بدهم؟ مرد میرود و در را پشت سرش بهم میکوبد. یا زن دارد گلوله گلوله اشک میریزد توی چمدانی که از کمد در آورده. و بله، کار به زودی به جاهای باریک و تاریک میکشد. آنجا که آدمها باندی پیدا نمیکنند تا از خر شیطان فرود آمده و کار را فیصله بدهند. همینطور که تخت گاز بر خر شیطان یورتمه میروند برای عشق بینشان بای بای میکنند.
پس وقتی دارید با شریکتان صحبت میکنید طوری در انتخاب کلمات دقت کنید که انگار دارید برای یک روزنامه کثیرالانتشار مطلب مینویسید. قبل از حرف زدن خوب فکر کنید. از خودتان بپرسید چه میخواهم بگویم؟ چطور باید آن را بگویم؟ آیا مخاطبم همانطور که من به این مسأله نگاه میکنم نگاه میکند؟ درست همان کارهایی که قبل از نوشتن یک متن یا داستان میکنید. و در نهایت وقتی برای تمام سؤالات بالا جواب مشخصی داشتید، کلمه خوبهایتان را جدا کنید و با ملایمت حرفتان را بزنید.
برای خواندن مقالک «چگونه به همان سادگی که حرف میزنید بنویسید؟» اینجا کلیک کنید.
حالا که تا اینجای مقالک همراه من بودید حتما به جادوی کاربرد نویسندگی در عشق ایمان آوردهاید و مشتاق شدهاید که با تکنیکهای نویسندگی عاشقی کنید و قصد دارید نصیت حقیر را که گفتم: «رو نویسندگی پیش کن!» را جدی بگیرید، پیشنهاد میکنم سری به «دورههای آموزشی قلمزن» بزنید. با آموزشهای اصولی و تمرینهای کاربردی قلمزن، لذت نویسندگی و عشق را توأمان تجربه خواهید کرد.
آخرین دیدگاهها