این کتاب برای چه مخاطبانی مفید است؟
این کتاب مناسب شماست، اگر:
به ادبیات غیرداستانی علاقه دارید؛
میخواهید با چگونگی جستارنویسی آشنا شوید؛
به دنبال یک کتاب خوب در قالب جستار روایی میگردید؛
علاقهمند به خواندن آثاری هستید که در آن نویسنده دربارهٔ موضوعی با شما بیپرده سخن بگوید؛
دوست دارید که محتوا و مطالب یک کتاب برایتان سوالبرانگیز باشد و شما را به تفکر وا دارد.
معرفی کتاب
آرتور کریستال در این کتاب با اتکا بر تجربهٔ زیستهٔ خود و با استفاده از دانش بالا، سطح وسیع اطلاعات و دایره واژگان گستردهای که دارد، از دغدغههایش دربارهٔ جهان نویسندگی مینویسد. در قالبی که به تمامی در آن استاد است؛ جستار روایی.
پنج جستار این کتاب از چهار اثر آرتور کریستال به نامهای: «زندگی نصفهنیمهی یک جستارنویس آمریکایی، سراسیمگیها: جستارهایی در باب زندگی و ادبیات، فقط وقتی مینویسم: تأملاتی دربارهی منتقدی در حال بهبودی، و آنچه ادبیات میخوانیمش» برگرفته شده است. در آخر هر بخش برای رفع ابهاماتی که ممکن است برای مخاطبان به وجود آمده باشد (نویسنده ارجاعات ادبی و فرهنگی زیادی در متن دارد) توضیحاتی داده شده است.
لحن جستارهای آرتور کریستال با ترجمهٔ دقیق آقای احسان لطفی به خوبی درآمده است. احسان لطفی که در دانشگاه شریف ارشد فیزیک خوانده است، در سال ۱۳۶۰ در شهرستان نجف آباد متولد شد و از سال ۱۳۸۹ به عنوان دبیر هیئت تحریریه مجله «همشهری داستان» کار کرده است. از او یک کتاب دیگر هم ترجمه شده است با نام «ماجرا فقط این نبود» و نشر اطراف آن را همان کتاب حاضر به چاپ رسانده است.
نشر اطراف که از سال ۱۳۹۶ کار خود را آغاز کرده از نشرهایی است که به صورت تخصصی اقدام به چاپ جستارهای خوب جهان کرده است تا این گونهٔ روایت را برای علاقهمندانش بهتر و تخصصیتر نشان بدهد. کتابهایی مانند «اگر به خودم برگردم»، «نقشههایی برای گم شدن»، «درد که کسی را نمیکشد» و کتاب «رها و ناهشیار مینویسم» که دربارهٔ هنر جستارنویسی است.
آشنایی با نویسنده
آرتور کریستال جستارنویس، ویراستار و فیلمنامهنویس اهل آمریکاست. در نیویورک زندگی میکند، ولی از او اطلاعات زیادی در دسترس نیست. تاریخ و محل تولدش نامشخص است و گفته شده تنها یک عکس از او در اینترنت وجود دارد. او برای مجلهٔ نیویورکر مینویسد؛ هفتهنامه ادبی آمریکا که نویسندهٔ بزرگی مانند سلینجر برای آن داستان کوتاه مینوشته است. همینطور برای مجلهٔ هارپر؛ جایی که جک لندن و مارک تواین نویسندگان آن بودند. در سال ۲۰۱۰ میلادی، کریستال جایزهٔ بهترین جستارنویس آمریکایی را دریافت میکند. به او لقب خدایگان جستارنویسی داده شده است. آرتور کریستال همچنین برای کتاب «سراسیمگیها: جستارهایی در باب زندگی و ادبیات» موفق شده است که نامزد نهایی دریافت جایزهٔ پن در سال ۲۰۰۳ شود. از او تاکنون چهار کتاب منتشر شده و کتاب حاضر اولین اثر اوست که به فارسی ترجمه شده است. او همچنین در نوشتن فیلمنامهٔ فیلم قلدرها و یک مستند نیز همکاری داشته است.
درست است که از آرتور کریستال شناخت زیادی در دسترس نیست، اما او را میتوان از میان خطوط نوشته شده در جستارهایش شناخت. اینکه او مردی سفیدپوست است و در یکی از معتبرترین دانشگاههای آمریکا درس خوانده، شرایط جسمانی مناسبی دارد، زندگیش ساده و فقیرانه است، تک فرزند بوده و در ۱۰ سالگی مادرش را از دست داده و اصالت خانوادگیشان اروپایی است. رمان نویس نیست اما بسیار کتاب خوانده است.
خلاصهٔ جستار
کتاب در حقیقت شامل پنج جستار است که از میان مقالات شخصیتر آرتور کریستال انتخاب شده و در فهرست کتاب با عناوین جذاب و خلاقانه بیان شدهاند:
سخنگوی تنبلها؛
لذتهای گناهآلود؛
وقتی نویسنده حرف میزند؛
زندگی و نویسندگی؛
دیگر کتاب نمیخوانم.
زیر عنوان هر بخش، نویسنده یک سؤال میپرسد. سوالی که میتواند در ذهن بیشتر کتابخوانهای حرفهای ایجاد شده باشد. در ادامه با بیان تجربیات خودش دربارهٔ آن موضوع و با استفاده از اطلاعات ادبی و اجتماعی بالا و استدلالهای محکم، تحلیل خودش را با لحنی طنزگونه، زبانی کنایهآمیز و تعابیر زیبا شرح و پاسخ میدهد.
مرور اجمالی کتاب
نویسنده در جستار اول به زندگی خود و ارتباطش با ادبیات میپردازد. او میگوید که در کودکی با کتابها رشد کرده و حتی زمانی در ۱۴ سالگی کتابهایی را خوانده که مناسب آن دوره نبودهاند. با این وجود ادعا دارد که در زمینهٔ شغلی موفق نبوده است. او شغلهای فراوانی را تجربه کرده و روزهای سختی داشته است. عنوان میکند که عموم معتقدند که نویسندهها آدمهای تنبلی هستند. آرتور کریستال در این بخش سبک خودش در زندگی را شرح میدهد و با نام بردن از تعداد زیادی نویسندهٔ دیگر بحث تنبلی را دنبال میکند. این جستار که میتوان آن را شخصیترین بخش کتاب دانست، از آن بابت که در خلال نوشتههایش به زندگی شخصی نویسنده میرسیم، با ما بیپرده دربارهٔ تجربیات نویسنده حرف میزند.
در جستار دوم، همان طور که از عنوانش نیز پیداست دربارهٔ دعوای داستان ادبی و داستان ژانر سخن میگوید. نویسنده مسئله را با بیان تقابل نظر دو نفر از بزرگان ادبیات آغاز میکند. متیو آرنولد انگلیسی که به شدت به آثار فاخر و کلاسیک معتقد بوده و والت ویتمن آمریکایی که جهانبینی و مدل جامعهٔ آرمانی انگلیسی موردپسند آرنولد را به سخره میگرفته است. کریستال با نام بردن از دهها چهره که باید به خاطرشان بارها به آخر کتاب مراجعه کنید و دائرةالمعارفی از نویسندگان است، چرایی این دعوا را عنوان میکند. به همین جهت است که این جستار را میتوان یک مدل تاریخنگاری نیز دانست. آرتور کریستال با اینکه جستارنویس بیپروایی است اما قضاوتی نمیکند که کدام گونهٔ ادبیات برتر است. تنها نکتهای را در آخر بخش از منظر شخصی روایت میکند که «اگر داستان حرکت کند ما هم ناخودآگاه با آن راه میافتیم و اگر برای این تسلیم و بیاختیاری، اندک گناهی هم احساس کنیم، همیشه «مرگ ویرژیلی» هست که با خواندنش تقاص پس بدهیم.»
در جستار سوم ابتدا میپرسد چرا بهتر است خالقان متون محبوبمان را نبینیم؟ در ادامه بیان میکند که شاید اشتباه باشد که بخواهیم به عنوان یک کتابخوان جدی با نویسندهٔ مورد علاقهمان دیدار کنیم. ما تصاویری از نویسندگان بر اساس کتابهایشان برای خودمان میسازیم که شاید متفاوت از واقعیت آن نویسنده باشد. میشود نویسندهای با کتابش آن قدر ما را تحت تاثیر قرار داده باشد ولی نتواند در یک ملاقات حضوری آن تاثیر را القا کند. پس شاید بهتر باشد که خالقان آثار محبوبمان را نبینیم. به گمانم از دلایل گمنام بودن نویسنده اعتقادی است که در همین جستار بیان کرده.
سوال آرتور کریستال در جستار چهارم این است که چرا زندگی و حرفهٔ نویسنده از هم جدا نیست؟ او معتقد است زندگی یک نویسنده با حرفهاش ادغام شده و نویسندگان کتابشان را زندگی میکنند. او از ترکیب دو کلمهٔ زندگی و نویسندگی حرف میزند و عنوان میکند دست کم نوشتن یک حرفه است اما شاید چیزی بیشتر از یک حرفه هم باشد.
در جستار پنجم کریستال اعتراف میکند که دیگر نمیتواند کتاب بخواند. و خودش هم از این موضوع شگفتزده است. او میگوید با اینکه در کودکی شیفتهٔ کتاب ها بوده و لابهلای کتابها بزرگ شده است اما حالا دارد عشقش را رها میکند و شروع به بررسی مسائلی میکند که شاید موجب این موضوع شدهاند. مثل خسته شدن از خواندن کتابها یا زیاد خواندن نقد و بررسی آنها، یا شاید فقدان نویسندگان بزرگ در دنیای کنونی. او میگوید که بسیاری از بیان این مسئله هراس دارند و میترسند احمق جلوه کنند اما این یک مسئله جذاب است: بالا رفتن سن ظرفیت کتابخوانی را کمتر میکند. تجربههای شخصی میتوانند از کتابها و ماجراهایشان هیجانانگیزتر باشند. زمانی فرا میرسد که همه مسیری کمابیش مشابه را طی خواهیم کرد. البته او این دلایل را کافی نمیداند. در ادامه از رسانهها و دنیای مدرن هم حرف میزند که به حریم شخصی انسانها وارد شدهاند و آنقدر قدرتمند بودهاند که بعضی ارزشها نیاز به تعریف جدید پیدا کردهاند. یکی از این ارزشها کتابها هستند.
بخشهایی از متن کتاب
«پدرم میگفت تو نویسنده شدهای که مجبور نباشی کار کنی. بیشتر نویسندهها در برابر این اتهام با بدخلقی خواهند گفت مگر نوشتن کار نیست؟»
«ما در خلوت کار میکنیم تا نوشتهها و کتابهایمان بتوانند جای ما را در هجمهها و فضای عمومی پر کنند. روی کاغذ میتوانیم سخنور و بیپروا و زیرک باشیم. میتوانیم آدم جالبی باشیم و هنگامی که شعر، داستان یا مقاله به انجام میرسد، به همان چهرهای مبدل میشود که دلمان میخواهد بقیه از ما ببینند، همان صدایی که دلمان میخواهد بشنوند، همان کسی که دلمان میخواهد بشناسند.»
«میگویند یک روز جغرافیدان و کاشف آلمانی، فردریش هومبولت به دوستش که پزشکی پاریسی بود گفت که میخواهد یک دیوانهٔ درست و حسابی را از نزدیک ببیند. چند روز بعد سر میز مهمانی دوستش، با دو مرد در طرفین خودش روبهرو شد. یکی مودب و کم حرف بود و به گپ و گعده تن نمیداد. دیگری لباسهای تابهتا و ناهماهنگ داشت، دربارهٔ همهٔ موضوعات جهان حرف میزد، دستهایش را بیمحابا در هوا تکان میداد و اداهای هولناک از خودش درمیآورد. وقتی شام تمام شد هومبولت به مرد حراف اشاره کرد و در گوش میزبانش گفت از دیوانهات خوشم آمد. میزبان ابرو در هم کشید و جواب داد دیوانه، آن یکی است. ایشان موسیو بالزاک است.»
«زندگی کردن و نوشتن دربارهٔ زندگی وجوه متقابل بودناند. کسی که مینویسد و کسی که زندگی میکند مکمل یکدیگرند؛ هر کدام دیگری را تغذیه میکند، هر کدام در جستجوی دانشی است که شاید هر دو را در ادراک خودشان یاری کند.»
برداشتهایی آموزشی از کتاب
۱. جستار متنی است غیرداستانی که هدف نویسنده از نوشتن آن طرح دیدگاههای شخصی خودش دربارهٔ یک موضوع است.
۲. تفاوت جستار با مقاله در این است که جستارنویس صرفا به انتقال اطلاعات نمیپردازد بلکه دیدگاه خود را هم شرح میدهد.
۳. جستار روایی یکی از انواع جستارنویسی است که ساختار داستاننویسی را به خدمت خود میگیرد و روایت نویسنده از یک موضوع مشخص را ارائه میکند.
۴. برای نوشتن یک جستار، باید حرف تازه داشت و به نحوی به عمق مسائل پرداخت که مخاطب آن را بپذیرد.
۵. لحن نیشدار، طنز و کنایه از مولفههای این نوع نگارش است.
۶. در هر جستار یک هدف دنبال میشود. وحدت موضوع باید حفظ شود.
۷. نویسندهٔ جستار بیشتر تحلیلگر است تا قضاوتگر. بیطرفانه مینویسد. بیپرده با مخاطب سخن میگوید و اجازه میدهد مخاطب به تفکر فرو رود.
۸. جستارنویسی باعث پرورش تفکر انتقادی میشود، توانایی ما را در بحث راجع به یک موضوع بالا میبرد. میتوانیم مطالبی را که در ذهنمان میگذرد مرتب کرده و با خوانندههایمان ارتباط موثرتری برقرار کنیم.
گزارشی از جلسهٔ نقد و بررسی
در ۲۶ مهر ۱۴۰۲سومین جلسه آنلاین نقد و بررسی کتاب، راس ساعت ۹ شب آغاز شد. بعد از صحبتهای خانم ترخان و خوشآمدگویی ایشان، خانم مریم عابدی، استادیار قلمزن، در بخش اول صحبتهای خود نویسندهٔ کتاب، آرتور کریستال را معرفی کرد و با توجه به این نکته که اطلاعات زیادی از این نویسنده موجود نیست، با نگاه به جستارهای نوشته شده توسط ایشان مختصری از زندگینامه کریستال را شرح دادند. همینطور در رابطه با افتخارات و جوایزی که به دست آورده بودند صحبت شد. سپس به معرفی کتاب، مترجم و انتشارات آن پرداخته شد و در آخر بخش اول چند جستار منتشر شده معرفی گردید. در ادامه هم خوانان کتاب نظرات خود را دربارهٔ کتاب ارائه کردند.
بخش دوم از جلسه صحبتهای خانم عابدی بود. ایشان به معرفی قالب روایی جستارنویسی اشاره کردند، تفاوت آن را با مقاله شرح دادند و اینکه جستارنویسی به چه دردی میخورد؟ سپس با اشاره به انواع فراوان جستار، در رابطه با جستار روایی که قالب کتاب حاضر بود توضیح داده شد. ایشان اشاره کردند که جستارخوانی برایشان نوعی گفتگوی خودمانی با نویسنده است، جایی که نویسنده شروع به دردودل میکند و از خودش و تجربیاتش میگوید. سپس به صورت مجزا دربارهٔ هر پنج جستار کتاب شرح داده شد و در آخر جلسه خانم ترخان نکات دیگری را درباره هنر نوشتن جستار و چرایی خواندن یک اثر در قالب جستار بیان کردند
آخرین دیدگاهها