۶ تکنیک برای تغییر سبک از داستان‌نویسی به جستارنویسی

نویسنده: الیزابت وینتروپ آلسوپ
مترجم: پگاه پیراسته
شخصیت

 وقتی برای اولین‌بار به فکر نوشتن عاشقانه‌های پدرومادرم در طول جنگ ‌جهانی دوم افتادم، می‌خواستم آن‌را در قالب رمان بنویسم. قبل از این ایده، داستان‌های زیادی برای همۀ سنین نوشته بودم. اما به قول یودورا ولتی: «هر داستانی خودش به من یاد می‌دهد که چطور بنویسمش!» این خاطرۀ عاشقانه، پتانسیل این را داشت که نحوۀ نوشته ‌شدنش را به من بگوید. من هم آن‌را در قالب جستار نوشتم که نوعی خاطره‌نویسی است.
مادرم که اصالتاً بریتانیایی است. در آن ‌زمان تنها ۱۶ سال داشت که با پدرم آشنا شد. پدرم یک جوان ۲۸سالۀ آمریکایی بود. آن‌ها برای اولین‌بار، یکدیگر را در مهمانی شام قلعۀ «بارونی»، در یورکشایر انگلستان ملاقات کردند. این آشنایی در روز ۳۱ آگوست ۱۹۴۲ شکل گرفت. درست روزی که دایی‌ام و تنها برادر مادرم، توسط یک هواپیمای بمب‌افکن در مصر کشته شد. عجب اتفاقی!
طولی نکشید تا بفهمم که خلق شخصیت‌های داستانی بر اساس آدم‌های واقعی چقدر سخت و زمان‌بر است. چطور می‌توانستم عمق احساسات آن‌ها را درک کنم. آن‌ها چیز‌هایی را از نزدیک دیده بودند که من تنها در فیلم‌ها دیده بودم. چطور می‌توانستم حس ترسی را که مادرم از بمباران شدن کلیسای روبروی آپارتمانش داشت را به تصویر بکشم. یا وحشت پدرم، که شاهد قتل‌عام اردوگاه ایتالیایی‌ها بود را درک کنم.
از همان ابتدا که شروع کردم به نوشتن خاطرات والدینم، دو تصمیم مهم و قطعی گرفتم. اول این‌که، آن را به صورت جستار بنویسم و دوم، تمرکزم را برای شخصیت اصلی بر روی مادرم بگذارم. در ادامه، شش عامل اصلی را که کمکم کرد تا بتوانم جستار بنویسم، مطرح می‌کنم.

تحقیق کنید

من نوشتن را با تحقیق شروع می‌کنم. چه بخواهم یک صحنه را در رمانی تاریخی  بنویسم یا لحن صدای شخصیتی را در یک رمان معاصر مشخص کنم. فرقی نمی‌کند. من باید بدانم شخصیت‌ها کجا زندگی می‌کنند. چطور لباس می‌پوشند. از چه لحنی برای صحبت‌ کردن استفاده می‌کنند. محیط خانه، خانواده و شهرشان چگونه است. عقاید و احساساتشان در عهد و دورانی که زندگی می‌کنند، چگونه است.
با این‌که این‌بار تحقیقم به نوعی شخصی و دربارۀ پدر و مادرم بود، اما به همان اندازه اهمیت داشت. نامه‌هایی را که پدرم دربارۀ جنگ  برای خانواده‌اش فرستاده بود، می‌خواندم. مخصوصاٌ نامه‌هایی را که دربارۀ آشنایی با مادرم نوشته بود. او در همان روز آشناییشان تصمیم گرفته بود که با مادرم ازدواج کند. من دو بار با مادرم مصاحبه کردم. اولین بار صدایش را روی نوار ضبط کردم و بار دیگر از مصاحبه فیلم گرفتم. او خاطرات کودکی‌اش در جبل‌الطارق را برایم تعریف کرد و بعد هم داستان شغلش را به عنوان مأمور رمزگشایی در سرویس مخفی انگلستان، برایم شرح داد.
جعبه‌های مدارک، عکس‌ها و نامه‌هایی را که در زیرزمین خانه‌شان  پیدا کرده بودم، بررسی کردم و ازآن‌هایی که مهم‌تر بود، اسکن گرفتم. من اقوام آمریکایی پدرم را کم‌و‌بیش می‌شناختم. اما فامیل‌های مادرم همیشه برایم مثل معما بودند. مادرم خیلی کم راجع ‌به آن‌ها صحبت می‌کرد. حالا مدارک را جلویش گذاشتم و مثل یک بازپرس شروع کردم به سوال پرسیدن و او هم مجبور شد همه‌چیز را بگوید. تحقیقاتم داشت نتیجه می‌داد.

صحنه پردازی و مکان

من داستان‌هایم را با توصیف مکان شروع می‌کنم. بنابراین، برای نوشتن این جستار به جبل‌الطارق سفر کردم. جایی که مادرم زندگی می‌کرده است. آن‌جا با میمون‌های بربری آشنا شدم که لباس‌ها را از روی بند‌های پشت‌بام‌ می‌دزدیدند. مادرم دربارۀ این میمون‌ها برایم حرف زده بود. زیر طاقی ایستادم که جدم (پدربزرگ مادرم) به مقام شوالیه منصوب شده بود. در اسکله‌هایی قدم زدم که پدربزرگم، محموله‌های مشکوک تسلیحات آلمانی را به مقامات گزارش کرده بود.
من از تمام صحنه‌ها عکس گرفتم تا بعداً بتوانم برای صحنه‌پردازی کتابم از آن‌ها استفاده کنم. من خوش‌شانس بودم که در سفرم به انگلستان توانستم از همۀ جاهایی که مادرم زندگی می‌کرد، دیدن کنم. از صومعۀ کاتولیک که در آن درس می‌خواند، دیدن کردم. به یورکشایر رفتم تا قلعۀ بارونی و اولین جایی را که او با پدرم آشنا شده بود، از نزدیک ببینم. در آخر هم از آپارتمانشان در خیابان پونت در منطقۀ چلسی لندن دیدن کردم.

تغییرسبک

شخصیت‌پردازی

من با تحقیق و صحنه‌پردازی، شخصیت داستان را توسعه می‌دهم. در داستان، جان بخشیدن به یک شخصیت واقعی به مراتب سخت‌تر از ساختن یک شخصیت خیالی است. من باید تصور کنم که تابه‌حال مادرم را ندیده‌ام، تا بتوانم شخصیت پردازی درستی از او داشته باشم. باید بتوانم او را برای خواننده‌هایم توصیف کنم.
برای این ‌کار، از همان روشی استفاده کردم که برای خلق شخصیت‌های خیالی استفاده می‌کنم. از خودم دربارۀ شخصیت داستان سوال می‌پرسم. از چه چیزی می‌ترسد؟ چه چیزی او را هیجان‌زده می‌کند؟ اولین چیزی که در آتش‌سوزی برمی‌دارد چیست؟ چرا مادرم برای رفتن به مدرسۀ شبانه‌روزی، التماس می‌کرده است؟ به عنوان یک نوجوان ۱۴ساله، از این‌که برای همیشه مجبور به ترک خانه و کتاب‌های ارزشمندش بوده، چه احساسی داشته است؟ چرا دست گل عروسی‌اش را به کمرش بسته بوده؟!   

تعیین زاویه دید

زاویه دید

تعیین زاویۀ دید، مسئله‌ای کلیدی برای شروع داستان و جستار است. راوی اول‌شخص درخاطره‌نویسی و جستار استفاده می‌شود، اما در چه زمانی؟ بهتر است برای نوشتن زمان گذشته از اول شخص استفاده نکنیم. چون راوی اول‌شخص در زمان گذشته، احساس گم‌شدگی در زمان را القا می‌کند. داستان پدرومادرم در سایت، مورد توجه قرار نگرفت. چون خواننده می‌دانست که من آن‌جا نبودم و فقط می‌توانستم وقایع را دهه‌ها پس از وقوع آن‌ تعریف کنم. این باعث شد که در ساختار کتاب تجدید نظر کنم.

ساختار

در پایان، برای توسعۀ داستان از روایت بافته استفاده کردم. در این نوع روایت، رمان‌نویسان روایت‌های متضاد را کنار هم می‌چسبانند. برای مثال، صمیمیتی که بین شخصیت‌ها هست را به تصویر می‌کشند و در کنار آن اتفاقی را که در آینده باعث جدایی یا دعوا میان این آدم‌ها شده است قرار می‌دهند. یا خشونت‌های تاریخی را که بین گروه‌های اجتماعی که پیش‌ از ‌این در صلح زندگی می‌کردند، به تصویر می‌کشند. برای روایت داستان، از راوی اول‌شخص در زمان‌ حال استفاده کردم. با این انتخاب توانستم مراحل مراقبت از مادرم را که آهسته‌‌‌هسته دچار زوال عقل می‌شد بنویسم. این حرکت عقب و جلو در زمان، ظرافت خاصی به داستان می‌دهد. 
خواننده، زن حاملۀ جوان و شجاعی را ملاقات می کند که در دسامبر سال ۱۹۴۴ از اقیانوس اطلس‌شمالی می گذرد. در صفحهٔ بعد، بار دیگر با او ملاقات ‌می‌کند، در حالی که او ۸۰ سال دارد و حتی خاطرش نیست که ساعتی پیش چه‌کسی به دیدارش آمده است یا سگ محبوبش هفتۀ پیش مرده است.

روای و قهرمان اصلی

صدای راوی

در جستارنویسی، راوی و قهرمان اصلی دو آدم مختلف هستند. راوی کسی است که داستان را روایت می‌کند. او به گذشته نگاه می‌کند. وقایع را ثبت می‌کند و به معنای آن‌ها فکر می‌کند. قهرمان داستان کسی است که آن ‌را زندگی می‌کند. در طول جنگ، مادرم توافق‌نامۀ محفوظ ماندن اسرار رسمی را امضا کرده بود و پدرم با چتر نجات وارد فرانسه شده بود. این‌ها قهرمانان داستان هستند.
آن‌ها برای حفظ اسرار از یکدیگر آموزش دیده بودند و این عادت را حتی بعد از ازدواجشان هم رعایت کردند. در قسمت دوم کتاب، حرکت در زمان را رها کردم و سرسختانه در گذشته ماندم تا بتوانم روی دختر کوچکی که سعی داشت سیگنال‌های عجیب‌و‌غریب را رمزگشایی کند، تمرکز کنم. تکنیک‌هایی که پیش‌از‌این در داستان‌نویسی استفاده می‌کردم، کمکم کرد تا به سبک جستار‌نویسی نزدیک شوم. تحقیقات و صحنه‌پردازی‌هایی که انجام داده بودم، شخصیت‌هایم را از ایده‌هایی روی کاغذ، به شخصیت‌هایی پویا و زنده تبدیل کرد.
وقتی این آدم‌ها زنده شدند، از آن‌ها سوالاتی پرسیدم تا بفهمم واقعاً چه طرز فکری دارند. تصمیم‌گیری در رابطه با این شخصیت‌ها و سابقۀ آن‌ها، کمکم کرد تا دیدگاه درستی نسبت به ساختار روایت پیدا کنم. با این دیدگاه توانستم در طول روایت به واقعیت آن‌چه که پیش آمده بود و واقعیت شخصیت‌ها وفادار بمانم.

از مجلهٔ رایترز دایجست

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سبد خرید
برای دیدن محصولات که دنبال آن هستید تایپ کنید.
ورود | عضویت
شماره موبایل خود را وارد کنید.
برگشت
کد تایید را وارد کنید
کد تایید برای شماره موبایل شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد تا دیگر
برگشت
رمز عبور را وارد کنید
رمز عبور حساب کاربری خود را وارد کنید
برگشت
رمز عبور را وارد کنید
رمز عبور حساب کاربری خود را وارد کنید
برگشت
درخواست بازیابی رمز عبور
لطفاً پست الکترونیک یا موبایل خود را وارد نمایید
برگشت
کد تایید را وارد کنید
کد تایید برای شماره موبایل شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد تا دیگر
ایمیل بازیابی ارسال شد!
لطفاً به صندوق الکترونیکی خود مراجعه کرده و بر روی لینک ارسال شده کلیک نمایید.
تغییر رمز عبور
یک رمز عبور برای اکانت خود تنظیم کنید
تغییر رمز با موفقیت انجام شد
فروشگاه
علاقه مندی
0 محصول سبد خرید
حساب کاربری من